آرمیــــــتا بانوآرمیــــــتا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آرمیتا بانو (فرشته آرامش و نعمت)

توفیقات روز افزون!

سلام پرنیان جون. بابات یه اعتقاد خاصی بهت داره. اون روز میگفت ببین تا اسمشو آوردیم به آرزوی و دغدغه همیشگیمون یعنی خرید خونه رسیدیم. حتما" قدمش برامون خیر و برکت زیادی داره. شهریور احتمالا" نام نویسی برای حجه. منم میخوام برای حج (هم تمتع هم عمره) ثبت نام کنم تا ان شاا... بتونیم سه تایی با هم بریم. (شایدم چهارتایی! خدارو چه دیدی؟)
9 فروردين 1391

نتیجه امتحان ارشد

سلام کوشولوی ناز خودم. چطور مطوری؟ باید بگم دیروز نتیجه آزمون ارشد اومد و مامانت مجاز شد. البته رتبه اش زیاد خوب نشده چون اصلا" درس نخونده بود. اما به هر حال برای کسی که نخونده بود مجاز شدنم خیلی بود. (وای اگه قبول بشم چی میشه!) تا خدا چی بخواد.... و اینو همش از لطف باباییت دارم که به زور سرنیزه منو فرستاد سر جلسه! مرسی بابایی خوب پرنیان.... ایشاا... یه روز بیاد نتیجه ارشد و دکترای تورو توی اینترنت ببینم و از رتبه تک رقمیت خوشحال بشم.... ...
9 فروردين 1391

آی خونه خونه خونه!

پرنیان جونم، عزیزم بالاخره خونه دار شدیم! نمیدونی از اینکه بالاخره تونستیم خونه ای با همون شرایط دلخواهمون پیدا کنیم و بخریم چقدر خوشحالیم. (البته این خونه رو میخوایم بکوبیم و با دوستای بابایی یه سه طبقه بسازیم.) از حالا دارم نقشه میکشم براش.... واقعا" دست بابایی درد نکنه. خیلی زحمت کشید تا بالاخره تونست این خونه رو پیدا کنه و من خیلی قدرشو میدونم. عزیزم خونه ات مبارک! ...
9 فروردين 1391

یادت میاد اون وقتا...؟

پرنیان جونم شما یادت نمیاد عزیزم. منم داشت یواش یواش بعضیاشون یادم می رفت یه جایی اینارو دیدم، گفتم برات بزارم تا بعدا" اگه خودمم یادم رفت، خودت بخونی و تو خاطرات بچگی مامانی سهیم بشی. (شاید بعضیاش برات عجیب و غریب یا باور نکردنی باشه. اما مامی و هم سن و سالاش با هرکدوم از این خاطره ها دورانی داشتن!) به سلامتی بچه های قدیم که با ذغال واسه خودشون سیبیل میذاشتن تا شبیه باباهاشون بشن نه بچه های الان که ابروهاشونو بر میدارن تا شبیه مادراشون بشن!!! 1. یادت میاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم! 2. یادت میاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می ش...
9 فروردين 1391

کنکور و نمایشگاه کتاب

سلام گلم، قند عسلم. بالاخره بعد از چند روز فرصتی دست داد تابیام و واست آپ کنم. هفته گذشته همونطور که تقریبا" همه جامعه بشریت در جریان بودن، مامی جونت امتحان ارشد داد. شب قبلش که ازم می پرسیدن چقدر خوندی؟ استرس نداری؟ من میگفتم: ٤ صفحه ام مونده، اگه اونارم بخونم دیگه استرس ندارم!! (حالا از ١٢-١٣ تا منبعی که برای امتحان میومد من فقط نصف یه کتابشو خونده بودم!) وقتی از سر جلسه برگشتم، مامان بزرگ آریو ازم پرسید : امتحان چطور بود؟ گفتم: نامردا! ٩٨ درصد سوالا رو از همون ٤ صفحه ای که نخونده بودم طرح کرده بودن!! ولی جدا" زبانش خیلی راحت بود و بقیه درساشم اگه میخوندم قبولی رو شاخم بود، حالا ببینیم چیطو میشه!! روز قبل از امتحان ...
9 فروردين 1391

تحول اداری!

سلام به نی نی خوشگل خودم. این چند روزه یه سری اتفاقا افتاده که چون مربوط به "خانواده" میشه، فکر کردم لازمه تو هم در جریان باشی!! (الان چه احساسی داری که به آدم حسابت کردم؟!) خلاصه چند روزیه که سمت مامانی و همینطور بابایی قراره توی اداره هامون تغییر کنه و همین مارو کمی دچار استرس کرده! پریشب من تا صبح خوابم نمیبرد و گلاب به روت هی پا میشدم دستشویی می رفتم (از استرس) دیشبم بابایی دقیقا" همین حالتو داشت!! خنده دار بود. تازشم، دیروز که خبر اومد وزارت خونه مامانی و بابایی دارن با هم ادغام میشن و امروزم شنیدیم وزیر بابا اینا شده وزیر مامان اینا و وزیر مامان اینا برکنار شده! خلاصه همه نگرانن که حالا اوضاع چطوری میشه و بهتر میشه یا بدتر؟...
9 فروردين 1391

بن لادن در پله های ترقی!

عزیزم. دخترک گلم. ببخش که نمی تونم زیاد بهت سر بزنم. آخه مامانی یک هفته دیگه امتحان داره و از اونجا که چادرشو سفت به کمر بسته تا پله های ترقی رو دونه دونه تی بکشه! زیاد فرصتی برای نوشتن واسه عزیزدردونه اش نداره. حالا یکی ندونه فکر می کنه چقدر درس خوندم! از 1٣-1٢ تا درسی که واسه کنکور میاد فقط یه کتابشو دارم میخونم که اونم هنوز نصف نشده! (اگه اعتماد به نفس تو هم به مامانی بره، چه شود! ) البته مامانی پارسال ارشد ملی روبه زور بابایی که همش با وعده کیک و ساندیس اغفالش میکرد رفت سر جلسه و وقتی نتیجه ها اومد در کمال ناباوری دیدیم مجاز شدم!!! جات خالی با بابایی اونقد دو تایی خندیدیم که تا چند روز فکم درد گرفته بود! آخه هیچی هیچی نخونده ...
9 فروردين 1391

سوپ جنین انسان!!!

پرنیان جون عزیز مامان، لطفا" شما این مطلبو نخون و نبین! (0+) این یه داستان واقعیه از یه مقاله علمی تکان دهنده ای که تو چین منتشر شده. تو ایالت کانتون چین، یه سوپ گیاهی به همراه گوشت نوزاد سرو میشه که تبلیغ زیادی کردند که سلامتی و میل جنسی رو به طرز عجیبی بهبود می بخشه! این سوپ ترکیبی از مغذی ترین گیاهان، گوشت مرغ و جنین سالم انسانه که 8 ساعت آب پز یا بخارپز میشه! قیمت سوپ 4000 دلاره حدودا و یک کارخونه دار تو مصاحبه ای که کرده گفته تاثیر این سوپ خوشمزه رو به عینه دیده! این کارخونه دار 62 ساله با همسر دومش که 19 سالش بود بعد دو هفته باز واسه سرو سوپ اومده بود و راضی بود یه روز زن و شوهری که دو دختر داشتند وبچه سومشون که جنین...
9 فروردين 1391

زن کوچولوها!

سلام دخمل گل مامان. دیروز فیلم سینمایی زنان کوچک رو دیدم. با اینکه درس داشتم اما قشنگ نشستم تا آخر دیدمش. (آخه به خاطر نم زدن سقف ماطبقه بالا شوفاژا رو خاموش کرده بودن و بارون شدیدی میومد و منم که سرمایییی! جوراب روفرشی ضخیم پوشیده بودم و چند فنجون قهوه خوردم اما افاقه نکرد.) بگذریم. بچه که بودیم کارتونشو تلویزیون پخش می کرد. قصه خونواده ای بود با 4 تا دختر. یادش به خیر! منم که اون موقع ها یه پا جودی ابوتی بودم واسه خودم و همیشه مقادیر متنابهی پروانه و شاپرک دور سرم در حال چرخش بودن، کلی با دختر جسور و بلندپرواز و نویسنده خونواده توی فیلم «همزادپنداری» می کردم. حالا شاید بپرسی همزاد پنداری (یا شایدم «هم ذا...
9 فروردين 1391

خانه سازی

سلام به باهوشترین نینی دنیا. عزیزم من و بابا امسال به طرز بسیار جدی دنبال پیدا کردن خونه هستیم. بابایی دوست داره یه زمین یا خونه کلنگی گیر بیاره تا با دوستاش اونو چند طبقه و انجوری که میخوان بسازن. اما هر چی می گردیم یه روز آب هست نون نیست، یه روز بنزین هست کبریت نیست، یه روز بارونه، یه روز زمین کجه.... خلاصه تا حالا که به نتیجه نرسیدیم. تا اینکه پریروز یه خونه کلنگی پیدا کرد که موقعیتش برای ما خیلی خیلی عالیه. اولا" محله اش یکی از محله های مورد تایید ماست، بعدش به همه مراکز سوق الجیشی نزدیکه، از جمله اداره مامانی، اداره بابایی، بازار، فروشگاه، مسجد، ایستگاه تاکسی، حتی تو کوچه یه آرایشگاه و خیاطی هم هست، و از همه مهمتر یه مهد کودک ...
9 فروردين 1391